سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

یکی یه دونم

سوگند شیطون

تازگیا علاقه شدیدی به نقاشی پیدا کردی همیشه در حال نقاشی کشیدنی یا از من و بابا میخوای واست بکشیم. دندونای نیشتو 4تایی با هم در اوردی .عاشق شعر خوندنی البته شعر های من در اوردی خودت و بیشتر دوست داری.یکی از عروسکاتو خیلی دوست داری با اینکه دختر ولی تو همیشه بهش میگی پسرم بهش شیشه میدی میخوابونیش میبریش دستشویی خلاصه با هم ماجرا ها دارین همین الانم سرت خورد به میز برای همین من دیگه نمیتونم بنویسم بقیه خبرا باشه واسه بعد.                       ...
2 اسفند 1393

راهپیمایی 22 بهمن

دختر نازم ببخشید که اینقد دیر به وبت سر زدم اخه بد جور درگیر خونه تکونی بودم .روز 22 بهمن رفتیم راهپیمایی منو شما بابایی سه تایی رفتیم خیلی خوش گذشت شما با اینکه صبح زود بیدار شده بودی ولی اصلا اذیت نکردی .کلی شعار دادی همشم میگفتی اومدیم راهپیمایی .اولین بار بودی توی شلوغی میرفتی منو بابایی هم مجبور بودیم نوبتی شما رو بغلت کنیم تا اذیت نشی در کل روز خوبی بود و خوش گذشت.                         ...
2 اسفند 1393

سوگند ومحرم

دختر عزیزم امسال روز تاسوعا رفته هیئت خیلی دوست داشتی همش سینه میزدی شبم با همدیگه رفتیم مسجد نفس مامان تسبیح برداشتی و نشستی صلوات میفرستادی وقتی که سینه زنی شروع شد شما هم تند تند سینه میزدی .قرار بود روز عاشورا هم بریم هیئت اما هوا خیلی سرد شد و منم ترسیدم شما رو ببرم گفتم سرما میخوری. قیامت بی حسین غوغا ندارد”شفاعت بی حسین معنا ندارد”حسینی باش که در محشر نگویند”چرا پرونده ات امضاء ندارد. عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است           ...
14 آبان 1393

سوگند و جوجو

سوگند جونم عزیز مامان شما تازگیا خیلی وابسته جوجو شدی یا همون پستونک من اولا خیلی نگران حرف زدنت بودم چون میگفتن بچه هایی که پستونک میخورن سر زبونی حرف میزنن اما خدا رو شکر وقتی تونستی حرف بزنی دیدم که اینجوری نیستی برای همین اجازه دادم بازم جوجو بخوری چند وقتیه خیلی علاقه شدیدی به جوجو پیدا کردی یعنی همیشه دیگه تو دهنت از دو ساعت قبل خواب میخوردی تا دو ساعت بعد خواب یا هر وقت که گریه میفتی میگی جو جو میخوام تا اینکه چند روز پیش داشتم دندوناتو معاینه میکردم احساس کردم دندونای بالات داره حالت جوجو میگیره و داره گرد میشه برای همین دوباره نگران شدم به بابایی که گفتم قرار شد دیگه جوجو بهت ندیم اما مگه میشد واسه همین منم یه فکری به سرم زد و جوجو...
11 آبان 1393

سوگند من 2 ساله شد

عزیز مامان ببخشید یکم دیر اومدم عکساتو بزارم اخه بعد تولد دوتایی سرما خورده بودیم الان که یکم بهتر شدم اومدم تا عکساتو بزارم . به قول خودت عاشگتم جون منی .           سوگند خیلی طبیعی در حال انگشت زدن به کیک     و همچنان ادامه دارد     و هنوز هم با خوشحالی     حالا نوبت به فوت کردن کیک رسید فکر کنم یه صد باری فوت کردی هر دفعه هم برای خودت میخوندی تبلدت مبارک.           فدات بشم...
3 آبان 1393

تولد تولد تولدت مبارک

                                     سوگند جونم تولدت مبارک                                                                       یکی یه دونه من تولدت مبارک      &nb...
27 مهر 1393

شیرین زبون مامانی سوگند

عزیز دلم بالاخره وقت کردم بیام وبت تا از کارهای جدیدو شیرین زبونیهات بنویسم اول از همه باید بگم دختر من بزرگ شده دیگه جیششو میگه الان چند هفته است که از پوشک راحت شدی و قشنگ به مامانی میگی جیش دارم البته همیشه میگی جیش کردم خیلی خوشحالم که این پروژه بزرگ تموم شد ومن موفق شدم شما هم خیلی دختر خوبی بودی زیاد اذیتم نکردی .فقط یه پروژه دیگه میمونه اونم جوجو عزیزته یعنی همون پستونک که اگه اونم کنار بزاری خیلی خوب میشه البته بابایی میگه هنوز زوده یکم که بزرگتر بشی خودت میزاری کنار منم امیدوارم که همینطور بشه چون الان که اصلا از خودت جداش نمیکنی موقع خواب باید حتما حتما باشه تا بخوابی.حالا میخوام از شیرین زبونیهات بگم کلمه ای نیست که بلد نباشی ال...
18 شهريور 1393