سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یکی یه دونم

وباز هم سرما خوردگی

1392/10/12 15:49
نویسنده : مامانی
150 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا نمیدونم کی این مریضی ها از خونه ما دور میشن من که دیگه کم اوردم دارم دیوونه میشم بازم سوگند خانم سرما خوردن البته این دفعه دخترم تقصیری نداشت  شب چله از امیر حسین پسر داییش گرفت و اینجوری بدبختیای من شروع شد .تب و ابریزش و سرفه و خلاصه هر چی فکرشو بکنی و ما روز اربعین به دنبال دکتر بودیم و شما رو بردیم کلینیک سلامت کودک از شانس بد ما یه دکتر بد اخلاقی بود واست دارو نوشت چند روز دارو هاتو دادم دیدیم تبت پایین نیومد دوباره بردیمت دکتر گفت احتمالا دوباره عفونت گرفتی همراه با سرما خوردگی اونم واست دارو نوشت با چند تا امپول الهی بمیرم تو این مدت اینقدر امپول زدی تا میریم امپولتو بزنیم همینکه وارد مطب میشیم شروع میکنی گریه کردن میدونی قراره اوف بشی .همینکه شما یکم داشتی بهتر میشدی که مامانی هم از شما این سرما خوردگی لعنتی رو گرفت ودوباره ما راهی دکتر شدیم ولی ایندفعه برای مامان روز قبل از چهل و هشتم اینقدر حالم بد بود که بابایی نرفت سر کار و موند شما رو نگه داره تا مامان استراحت کنه روز چهل و هشتم هم که رفتیم خونه مادر جون چون هر سال شله زرد درست میکنن ولی مامان چون حالش خیلی بد بود تا شب فقط خوابیده بود خدا رو شکر شما اون روز یکم سر حال بودی و زیاد به من گیر نمیدادی و میرفتی با بچه ها بازی میکردی .اون شب مامانی دوباره مجبور شد بره دکتر چون اصلا حالم خوب نبود  بعد از اینکه چند تا امپول زدم یکم بهتر شدم البته الانم هنوز خیلی خوب نیستم ولی بهترم . شما هم که همچنان ابریزش داری و اذیت کردنات که تمومی نداره میدئنم عزیزم این اذیتات به خاطر میریضی و بی حالیته ولی چون من خودمم حالم خوب نیست وقتی شما غرغر میکنی دلم میخواد بشینم و گریه کنم .خدایا این بدترین پاییز و زمستونی بود که تو عمرم داشتم امیدوارم هر چه زود تر تموم بشه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)