سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یکی یه دونم

روزهای قشنگ سوگند

1392/12/8 16:38
نویسنده : مامانی
171 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان یه مدت بود نتونستم بیام واست از شیرین کاریهات بگم اخه نتمون قطع بود ولی الان مفصل واست تعریف میکنم اول از همه بگم هشتمین دندون دخترنازم در اومده یکم به خاطر این دندونت اذیت شدی چون هیچی نمیخوردی ولی خدا رو شکر زیاد شدید نبود .دردونه مامان تازگیا کارای جدیدی یاد گرفته  شعر عمو زنجیر بافو میخونه به زبون خودش ما فقط بله هاشو میفهمیم ولی خیلی قشنگ میخونی لبخند. وقتی میخای غذا بخوری حتما باید فوتش کنی واخرشم بگی به به به قلب.همه اعضای صورتتو بلدی هر چی که میگم قشنگ با دست نشون میدی.چشمکای خیلی با نمکی میزنی من که عاشق چشمک زدناتم چشمک.تا مامان واست بوس میفرسته تو هم دستتو میزاری جلو دهنتو واسه مامانی بوس میفرستیماچ.خیلی دوست داری عروسکتو بخوابونی میزاری رو پاتو واسش لالایی میخونی .بازی اتل متل و خوب بلدی فقط ما باید شعرشو بخونیم اخرشم همیشه بهمون مورچه میدینیشخند.عاشق اهنگ و رقصیدنی تا یه اهنگی میشنوی زود پا میشی و دست میزنی و میرقصیمژه.هر چی دستت باشه به عنوان تلفن ازش استفاده میکنی اینقدر قشنگ حرف میزنی البته بازم به زبون خودت که منو بابایی تعجب میکنیم هم صحبت میکنی هم میخندی به دوست خیالی پشت تلفنت اگه بتونیم خودمونو کنترل کنیم و نیایم بوس بوسیت کنیم شما چند دقیقه پشت سر هم با تلفنت صحبت میکنیبغل. شمردنم تقریبا بلدی با انگشت یکی یکی نشون میدی هر چی که باشه و مثلا داری میشمری .تازگیا همینکه لباساتو عوض میکنم یا گل مو هاتو که میزنم به موها ت یا موهاتو شونه میکنم زودی میری جلو اینه تا خودتو ببینی همینکه میبینی تغیر کردی میخندی خوشحال میشیخنده.

حالا میخام بگم از کارای اونجوری سوگند خانم یکم که چه عرض کنم خیلی زیاد لج بازی هر چی و که بخوای با جیغ به دست میاری گریههیچی رو هم فراموش نمیکنی هر چی هواستو پرت میکنیم بازم یادت میافته همیشه تو خونه به مامان چسبیدی بعضی وقتا از دستت به اشپز خونه پناه میبرم کلافهاخه اونجا نمیتونی بیای راهتو بستیم از وقتی که چهار دستو پایی یاد گرفتی دیگه اجازه ندادم بیای تو اشپزخونه چون که فکر میکنم خیلی جای خطر ناکی واسه بچه ها .یه مدت غذا خوب نمیخوری موقع غذا خوردن مامانو حسابی عصبانی میکنیعصبانی میخوای خودت غذا بخوری ولی وقتی میزارم جلوت همرو میریزی تو خونه ویه ذره هم نمیخوری بازم خدا رو شکر شیشه رو دوست داری وقتی از غذا خوردنت نا امید میشم شیشه بهت میدم .

اینم کلمه های جدیدی که سوگند یاد گرفته

عمه      شیشه        سوبن:سوگند      ای خدا        خدا خدا        به به       ببه:بله        خوای:میخوام      بیب بیب: ماشین سواری      

این عکسا یکم قدیمی موقعی که سوگند تازه مواشو کوتاه کرده بود اینجام رفته سرزمین عجایب

 

 

 

 

اینم اولین باری که سوگند خودش لباس تنش کرده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)