روزهای قشنگ سوگند
سلام عزیز دل مامان یه مدت بود نتونستم بیام واست از شیرین کاریهات بگم اخه نتمون قطع بود ولی الان مفصل واست تعریف میکنم اول از همه بگم هشتمین دندون دخترنازم در اومده یکم به خاطر این دندونت اذیت شدی چون هیچی نمیخوردی ولی خدا رو شکر زیاد شدید نبود .دردونه مامان تازگیا کارای جدیدی یاد گرفته شعر عمو زنجیر بافو میخونه به زبون خودش ما فقط بله هاشو میفهمیم ولی خیلی قشنگ میخونی . وقتی میخای غذا بخوری حتما باید فوتش کنی واخرشم بگی به به به .همه اعضای صورتتو بلدی هر چی که میگم قشنگ با دست نشون میدی.چشمکای خیلی با نمکی میزنی من که عاشق چشمک زدناتم .تا مامان واست بوس میفرسته تو هم دستتو میزاری جلو دهنتو واسه مامانی بوس میفرستی.خیلی دوست داری عروسکتو بخوابونی میزاری رو پاتو واسش لالایی میخونی .بازی اتل متل و خوب بلدی فقط ما باید شعرشو بخونیم اخرشم همیشه بهمون مورچه میدی.عاشق اهنگ و رقصیدنی تا یه اهنگی میشنوی زود پا میشی و دست میزنی و میرقصی.هر چی دستت باشه به عنوان تلفن ازش استفاده میکنی اینقدر قشنگ حرف میزنی البته بازم به زبون خودت که منو بابایی تعجب میکنیم هم صحبت میکنی هم میخندی به دوست خیالی پشت تلفنت اگه بتونیم خودمونو کنترل کنیم و نیایم بوس بوسیت کنیم شما چند دقیقه پشت سر هم با تلفنت صحبت میکنی. شمردنم تقریبا بلدی با انگشت یکی یکی نشون میدی هر چی که باشه و مثلا داری میشمری .تازگیا همینکه لباساتو عوض میکنم یا گل مو هاتو که میزنم به موها ت یا موهاتو شونه میکنم زودی میری جلو اینه تا خودتو ببینی همینکه میبینی تغیر کردی میخندی خوشحال میشی.
حالا میخام بگم از کارای اونجوری سوگند خانم یکم که چه عرض کنم خیلی زیاد لج بازی هر چی و که بخوای با جیغ به دست میاری هیچی رو هم فراموش نمیکنی هر چی هواستو پرت میکنیم بازم یادت میافته همیشه تو خونه به مامان چسبیدی بعضی وقتا از دستت به اشپز خونه پناه میبرم اخه اونجا نمیتونی بیای راهتو بستیم از وقتی که چهار دستو پایی یاد گرفتی دیگه اجازه ندادم بیای تو اشپزخونه چون که فکر میکنم خیلی جای خطر ناکی واسه بچه ها .یه مدت غذا خوب نمیخوری موقع غذا خوردن مامانو حسابی عصبانی میکنی میخوای خودت غذا بخوری ولی وقتی میزارم جلوت همرو میریزی تو خونه ویه ذره هم نمیخوری بازم خدا رو شکر شیشه رو دوست داری وقتی از غذا خوردنت نا امید میشم شیشه بهت میدم .
اینم کلمه های جدیدی که سوگند یاد گرفته
عمه شیشه سوبن:سوگند ای خدا خدا خدا به به ببه:بله خوای:میخوام بیب بیب: ماشین سواری
این عکسا یکم قدیمی موقعی که سوگند تازه مواشو کوتاه کرده بود اینجام رفته سرزمین عجایب
اینم اولین باری که سوگند خودش لباس تنش کرده