سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یکی یه دونم

اولین مسافرت

1392/3/13 16:54
نویسنده : مامانی
195 بازدید
اشتراک گذاری

سوگند جونم برای اولین بار رفته مسافرت اونم شمال هورا.روز دوشنبه بعد از ظهر منو بابایی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم مسافرت و منم تا شب وسایلمون رو جمع کردم و صبح زود ساعت 4 راه افتادیم به سمت شمال این موقع سال بهترین وقت برای مسافرت چون جاده ها خلوت بودن و ما فقط 12 ساعت تو راه بودیمو  تونستیم ساعت 4 بعد از ظهر برسیم بابلسر اولین کاری که کردیم یه خونه گرفتیم کنار دریا .بعد از این که وسایلمون رو جابه جا کردیم رفتیم کنار ساحل دریا یکم طوفانی بود ولی هوا خیلی عالی بود چند ساعتی اونجا بودیم که سوگند خانم خسته شد رفتیم خونه یکم استراحت کردیم بعد گفتیم چیکار کنیم بریم بازار چند ساعتی هم تو بازار چرخیدیم وخرید کردیم وقتی بر میگشتیم خونه سوگند توی ماشین خوابید و اینجوری بود که شب چشمای منو بابایی رو در اورد کلافهحالا من هیچی بابایی خسته کلی رانندگی کرده بود میخواست بخوابه خمیازهولی خانم کوچولو ما خوابش نمی اومد خلاصه با ترفند تو چادر گذاشتن سوگند و خوابوندبم  .

روز دوم تصمیم گرفتیم بریم لاویج خیلی جای با صفایی بود خیلی خوش گذشت وتا شب اونجا بودیم اون روز سوگند جونم خیلی دختر خوبی بود و اصلا اذیت نکرد اما شب بازم چادرنگران.

روز سوم رفتیم نمک ابرود اول رفتیم تله کابین موقع بالا رفتن خیلی خوب بود خیلی دیدنی بود یه کوچولو اون بالا بودیم و کم کم سوگند خانم شروع کردن به بهانه گرفتن وقتی میخواستیم بیایم پایین چشمتون روز بد نبینه شروع کردی به گریه کردن و جیغ کشیدن گریهفقط دلمون میخواست هر چه زودتر برسیم پایین وقتی رسیدیم پایین رفتیم سوار ماشین شدیم همینکه راه افتادیم شما از بس گریه کرده بودی کم کم خوابت برد خوابما هم همونجا تصمیم گرفتیم برگردیم و ساعت 3 بعد از ظهر بود که راه افتادیم و ساعت 2/5 نصف شب رسیدیم خونمون این بود مسافرت سه روزه ما با سوگندلبخند.وقتی خونمون رو دیدم نمیدونی چقدر خوشحال شدم انگار دنیا رو بهم دادن و این درس عبرت شد برامون که خودمون که هیچی حتی با کسی که نی نی کوچولو داره نریم مسافرت استرس.

 

 

 

 

 

اینجا خدا رحم کرد وگرنه باید سوگند و از ته دریا پیدا میکردیمنگران

 

 

 

 

اینجا سوگند داره به مردما میخندهخنده

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)