سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یکی یه دونم

سوگند نیم وجبی

1392/3/5 18:47
نویسنده : مامانی
179 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سوگند خانم خیلی اتیش پاره شده بود ابروهمش دوست داشت بره بیرون از ساعت 3 بعد از ظهر شروع کردی به غر غر کردن منم که نمیدونستم شما چی می خوایناراحت بهت غذا دادم اب دادم پستونکتو دادم گفتم شاید خوابت می یاد اما هر چی گذاشتمت رو پام دیدم نه بابا خبری نیست از خواب وقتی دیگه گریه شدید شد گریهبردمت جلوی در تا تو حیاط و نگاه کنی و حواست پرت بشه  دیدم خیلی خوشت اومد انگار نه انگار که داشتی گریه می کردی  اما تا برگشتیم  تو خونه  باز دوباره شروع کردی به گریه  منم یکم بردمت تو حیاط  اینقدر خوشحال شده بودی  که نگو  یه کوچولو رفتیم  بیرون جلوی خونمون تا بچه ها رو دیدی که دارن بازی میکنن کلی ذوق کردی خندهولی باز تا برگشتیم تو خونه شروع کردی به نق نق کردن منم دوباره بردمت بیرون ایندفعه رفتیم خونه مامان بزرگت خوب و خوش یک ساعت بازی کردی وقتی ساعت 6/5 برگشتیم دیگه از خواب بیهوش شدی و تا ساعت 9 خوابیدی خوابمنم یه نفس راحت کشیدم از دستت اینقدر که خسته شده بودم البته وقتی بیدار شدی جبران اون چند ساعتی رو که خوابیدی کردی همش دوس داری یکی باهات حرف بزنه باهات بازی کنه اخه دختر قشنگم مامانیم خسته میشه کار داره نمیتونه همش بیاد با تو بازی کنه یکم ملاحظمو بکننگران امروز برای اولین بار 6 ساعت یکسره بیدار بودی اخه همیشه هر 2ساعتی یا3ساعتی می خوابیدی البته همه میگن وقتی بچه ها بزرگتر میشن خوابشون کم میشه و اذیت هاشون بیشتر خدا به خیر کنه اما عزیزم تو هر کاری هم که بکنی مامان شدیدا دوست داره و  عاشقته و برات میمیره حتی وقتی اینجوریهکلافه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)