سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

یکی یه دونم

ماجرای خونه خاله

امروز رفتیم خونه خاله فاطمه تا سیسمونی که واسه بچشون خریدن و ببینیم که چشمت روز بد نبینه یهو دل دردت شروع شد اونم چه دل دردی مادر جون واست نبات داغ درست کرد بهت شربت دل درد دادیم خلاصه هر کاری بلد بودیم انجام دادیم تا خوب بشی دیگه بلاخره منو خاله منصوره تو رو تو چادر گذاشتیمو اینقدر تکونت دادیم تا اروم شدی اینقدر اذیت کردی که زود اومدیم خونمون همین که اومدیم خونه راحت خوابیدی انگار نه انگار این سوگند خانم بوده که دلش درد میکرده و از امروز مامانی تصمیم گرفت که سوگند و دیگه مهمونی نبره چون فکر کنم تو خونه خودمونو بیشتر از همه جا دوست داری. ...
2 خرداد 1392

ماه محرم

امروز عزیزم رفتیم خونه مادر جون اخه مادر جون هر سال روز ٤٨ماه محرم و صفر شله زرد نذری درست می کنن منم از طرف تو شله زردو همش زدم و از خدا خواستم  همیشه سالم باشی و در اینده عاقبت به خیر بشی این اولین ماه محرم سوگند مامان در دو ماهگی بود.        تسلیت به همه دوستان شهادت امام رضا ...
2 خرداد 1392

عکسای پرنسسم

اینم چند تا از عکسای قشنگ پرنسسم تا وقتی بزرگ شدی ببینی و از دیدنش خوشحال بشی که چقد با نمک و دوست داشتنی بودی. فدای اون خنده هات بشم قربونت بشم که اینجوری دستتو می خوری تشویق ...
2 خرداد 1392

دو ماهگی دخترم و واکسنش

امروز رفتی واکسن دو ماهگیتو زدی الهی بمیرم خیلی گریه کردی ولی تا اومدیم خونه اروم شدی و خوابیدی بعد از ظهر که بیدار شدی دوباره شروع کردی گریه کردن منم قطره استامینوفن دادم خوردی ساکت شدی دیگه هم مامانی رو اذیت نکردی . اینم چند تا از عکسای دلبند مامانی     فداش بشم ببین چه ناز خوابیده ...
2 خرداد 1392

یک ماهگی عسلم

یک ماه اول خیلی دختر خوبی بودی شبا راحت می خوابیدی اما کم کم شیطونیات شروع شد مامانی و بابایی رو شبا تا صبح بیدار نگه میداشتی اما فدای سرت عزیزم تا باشه از این بیدار خوابیا ما هم مجبور شدیم بهت پستونک بدیم هر چند زیاد دوسش نداری . یک ماهگی دختر قشنگم ...
2 خرداد 1392

روز به دنیا اومدن پرنسسم

مامان جونی ما خیلی منتظر به دنیا اومدنت بودیم تا بالاخره صبح روز 91/7/27بود که منو بابایی و دوتا مامان بزرگات رفتیم بیمارستان موسی بن جعفر و ساعت9/15 دقیقه بود که تو به دنیا اومدی با وزن 3/400 وقد 59.قشنگترین لحظه زندگیم وقتی بود که تورو دیدم و بغلت کردم خیلی خشگل و ناز تپل مپل بودی همه عاشقت شده بودن قشنگ ترین دختری بودی که اون روز به دنیا اومده بود ودقیقا موقع اذان ظهر بود که اولین شیرتو خوردی وراحت خوابیدی . اینم اولین عکس پرنسس مامان اینم عکس سه روزگی دخترم ...
2 خرداد 1392

برای نفسم

سلام دختر قشنگم امروز شروع کردم به نوشتن خاطرات شیرین زندگی تو هر چند میدونم چند ماهی دیر کردمولی عیب نداره دیگه اخه تازه با این وبلاگ اشنا شدماما قول میدم همشو از اول اول برات بنویسم. نه ماهی که تو شکم مامانی بودی خیلی شیطون بودی همش تکون می خوردی مثل اینکه برای به دنیا اومدن خیلی عجله داشتی من و بابایی یرای یه دنیا اومدنت لحظه شماری میکردیم.تا با اومدنت زندگیمون رو شیرین تر از قبل کنی .منم واست یه اتاق قشنگ درست کردم باباییم یه کوچولو کمک کرد .راستی اسمتم با کلی فکر کردن من انتخاب کردم .  اینم عکسای اتاق دخترم   ...
1 خرداد 1392