ماجرای خونه خاله
امروز رفتیم خونه خاله فاطمه تا سیسمونی که واسه بچشون خریدن و ببینیم که چشمت روز بد نبینه یهو دل دردت شروع شد اونم چه دل دردی مادر جون واست نبات داغ درست کرد بهت شربت دل درد دادیم خلاصه هر کاری بلد بودیم انجام دادیم تا خوب بشی دیگه بلاخره منو خاله منصوره تو رو تو چادر گذاشتیمو اینقدر تکونت دادیم تا اروم شدی اینقدر اذیت کردی که زود اومدیم خونمون همین که اومدیم خونه راحت خوابیدی انگار نه انگار این سوگند خانم بوده که دلش درد میکرده و از امروز مامانی تصمیم گرفت که سوگند و دیگه مهمونی نبره چون فکر کنم تو خونه خودمونو بیشتر از همه جا دوست داری. ...
نویسنده :
مامانی
2:17