سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

یکی یه دونم

تفریح

امروز مامان جون صبح وقتی طبق معمول هر جمعه می خواستیم بریم خونه مادر جون عمو محمد رضا زنگ زد به بابایی و پیشنهاد بیرون رفتن داد ما هم قبول کردیم ورفتیم ددر دودور جایی که رفتیم خیلی با صفا بود رفتیم کنار یه سد . به شما که خیلی خوش گذشته بود اخه دخترم عاشق بیرون رفتن و خوش گذرونی دختر منه دیگه.             ...
2 خرداد 1392

عروسک مامان

سوگند خانم و مامانش دیشب حوصلشون سر رفته بود واسه همین به بابایی پیشنهاد دادیم بریم بیرون وقرار شد بریم شاندیز اما وقتی رسیدیم اونجا از شانس سوگند خانم هوا سرد شد و مجبور شدیم عجله ای شام بخوریم و برگردیم تا دخترم سرما نخوره نمیدونم چرا هوا خوب نمیشه تا دخترم با خیال راحت بره تفریح و خوش گذرونی ...
2 خرداد 1392

حرم امام رضا

دختر قشنگم دیشب برای اولین بار شما رو بردیم حرم امام رضا ببخشید یکم دیر بردیمت اخه هم شما خیلی کوچولو بودی هم هوا سرد بود اما مامانی قول میده از این به بعد شما رو زود زود ببره حرم . دیشب تو رو به امام رضا سپردم و ازش خواستم نگهدارت باشه تا در پناهش زندگی خوبی داشته باشی و عاقبت به خیر بشی دختر قشنگم .               ...
2 خرداد 1392

عروسی

دختر قشنگم چند روزه مامانی درگیر عروسی بوده واسه همین وقت نکرده بیاد به دوستات سر بزنه دخترم این دومین عروسی بود که میرفت اونم عروسی عمو حسینش سوگند خانم  این چند روز یه دختر خوب و حرف گوش کن بود خیلی بهش خوش گذشت کلی رقصید قر داد خلاصه دیگه ترکوند فداش بشم. اینجا سوگند خونه مادر جونشه اماده شده بره حنا بندون زن عمو حسین         ...
2 خرداد 1392

دلبر مامان

 عاشق این مدلی خوابیدنتم دستارو میندازی رو هم پاهاتم همینطور راحت می خوابی ایشالله همیشه خوابای خوب ببینی عزیز دلم.   ...
2 خرداد 1392

مادر

مامان مهربانم اهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد.روزت مبارک.                            اینم کیکی که بابایی برای مامانی خریده  ...
2 خرداد 1392

گردش

امروز تقریبا هوا گرم شد و ما تونستیم بریم بیرون چون شما اگه یکم هوا سرد باشه زود سرما می خوری چیکار کنم  دخترم حساس دیگه .امروز ما با خونواده خاله منصورشون رفتیم ابقد خیلی خوش گذشت البته شما بازم زیاد نتونستی از تو چادر بیای بیرون چون هوا بازم یه کوچولو سرد بود منم میترسیدم سرما بخوری واسه همین زیاد بیرون نمیاوردمت به خاطر همینم مجبور شدیم زودترم برگردیم ولی در کل گردش خوبی بود.     ...
2 خرداد 1392

6 ماهگی مبارک

دختر نازم دیروز 6 ماهه شد .و قتی رفتیم واکسنشو بزنه اول با لب خندون رفتیم بعد با چشم گریون برگشتیم البته دخترم زیاد گریه نکرد فقط همون لحظه بود بعدشم اصلا اذیت نکرد خوشبختانه تبم نکرد . سوگند در 6ماهگی :وزن 6/900          قد  68               دور سر  40/5 البته دکتر گفت وزنش کمه اخه خوب من چیکار کنم هر چی واست درست میکنم نمی خوری واسه همین اینقدر کوچولویی. راستی بالاخره وقت شد و رفتیم گوشاتو سوراخ کردیم اینقدر که برای گوشات گریه کردی برای واکسنت گریه نکردی حالا چرا نمی دونم شاید بیشتر درد داشته    ...
2 خرداد 1392