سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

یکی یه دونم

سوگند نیم وجبی

امروز سوگند خانم خیلی اتیش پاره شده بود همش دوست داشت بره بیرون از ساعت 3 بعد از ظهر شروع کردی به غر غر کردن منم که نمیدونستم شما چی می خوای بهت غذا دادم اب دادم پستونکتو دادم گفتم شاید خوابت می یاد اما هر چی گذاشتمت رو پام دیدم نه بابا خبری نیست از خواب وقتی دیگه گریه شدید شد بردمت جلوی در تا تو حیاط و نگاه کنی و حواست پرت بشه  دیدم خیلی خوشت اومد انگار نه انگار که داشتی گریه می کردی  اما تا برگشتیم  تو خونه  باز دوباره شروع کردی به گریه  منم یکم بردمت تو حیاط  اینقدر خوشحال شده بودی  که نگو  یه کوچولو رفتیم  بیرون جلوی خونمون تا بچه ها رو دیدی که دارن بازی میکنن کلی ذوق کردی ولی باز تا برگشت...
5 خرداد 1392

روز پدر

  بهم گفتند “پدرت ” را در یک جمله توصیف کن هرچه فکر کردم نتوانستم. نوشتن خوبی هایت جمله ای نیست دفتر هزار برگ میخواهد. فقط در یک جمله گفتم ” خدارا شـــــــکــر که دارمت”   همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم بیش از آنچه تصور کنی روزت مبارک اینم کیکی که برای بابایی خریدیم ...
5 خرداد 1392

بازم عروسی

سوگند خانم 5شنبه شب بازم رفته مهمونی اونم بله برون زهرادختر عموش خیلی مهمونی خوبی بود البته اگه شیطونی های سوگند خانم و در نظر نگیریم اینقدر دختر خوبی بودی که وقت نکردم عکس بگیرم همش دوس داشتی بغلم باشی اما بازم غرغر میکردی به هرکی میدادمت 2 دقیقه بعد پس میفرستادنت پیش مامانت نمیدونم گرمت شده بود یا چون سرو صدا بود نمیتونستی بخوابی اینقدر ناراحت بودی هرچی بود مامانی رو حسابی اذیت کردی واخر شب با یه سر درد شدیدو یه عالمه خستگی اومدیم خونمون باز خدا رو شکر خوب خوابیدی و دیگه برای خواب اذیتم نکردی. ...
3 خرداد 1392

نمایشگاه گل

روز جمعه رفتیم نمایشگاه گل خیلی خوش گذشت خیلی گلهای قشنگی داشت سوگند جونمم کلی خوشش اومده بود این همه گل قشنگ دیده بود من هم چون عاشق کاکتوسم چند تا خریدم .                   ...
2 خرداد 1392

تفریح

امروز مامان جون صبح وقتی طبق معمول هر جمعه می خواستیم بریم خونه مادر جون عمو محمد رضا زنگ زد به بابایی و پیشنهاد بیرون رفتن داد ما هم قبول کردیم ورفتیم ددر دودور جایی که رفتیم خیلی با صفا بود رفتیم کنار یه سد . به شما که خیلی خوش گذشته بود اخه دخترم عاشق بیرون رفتن و خوش گذرونی دختر منه دیگه.             ...
2 خرداد 1392

عروسک مامان

سوگند خانم و مامانش دیشب حوصلشون سر رفته بود واسه همین به بابایی پیشنهاد دادیم بریم بیرون وقرار شد بریم شاندیز اما وقتی رسیدیم اونجا از شانس سوگند خانم هوا سرد شد و مجبور شدیم عجله ای شام بخوریم و برگردیم تا دخترم سرما نخوره نمیدونم چرا هوا خوب نمیشه تا دخترم با خیال راحت بره تفریح و خوش گذرونی ...
2 خرداد 1392

حرم امام رضا

دختر قشنگم دیشب برای اولین بار شما رو بردیم حرم امام رضا ببخشید یکم دیر بردیمت اخه هم شما خیلی کوچولو بودی هم هوا سرد بود اما مامانی قول میده از این به بعد شما رو زود زود ببره حرم . دیشب تو رو به امام رضا سپردم و ازش خواستم نگهدارت باشه تا در پناهش زندگی خوبی داشته باشی و عاقبت به خیر بشی دختر قشنگم .               ...
2 خرداد 1392

عروسی

دختر قشنگم چند روزه مامانی درگیر عروسی بوده واسه همین وقت نکرده بیاد به دوستات سر بزنه دخترم این دومین عروسی بود که میرفت اونم عروسی عمو حسینش سوگند خانم  این چند روز یه دختر خوب و حرف گوش کن بود خیلی بهش خوش گذشت کلی رقصید قر داد خلاصه دیگه ترکوند فداش بشم. اینجا سوگند خونه مادر جونشه اماده شده بره حنا بندون زن عمو حسین         ...
2 خرداد 1392

دلبر مامان

 عاشق این مدلی خوابیدنتم دستارو میندازی رو هم پاهاتم همینطور راحت می خوابی ایشالله همیشه خوابای خوب ببینی عزیز دلم.   ...
2 خرداد 1392

مادر

مامان مهربانم اهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد.روزت مبارک.                            اینم کیکی که بابایی برای مامانی خریده  ...
2 خرداد 1392