سوگند نیم وجبی
امروز سوگند خانم خیلی اتیش پاره شده بود همش دوست داشت بره بیرون از ساعت 3 بعد از ظهر شروع کردی به غر غر کردن منم که نمیدونستم شما چی می خوای بهت غذا دادم اب دادم پستونکتو دادم گفتم شاید خوابت می یاد اما هر چی گذاشتمت رو پام دیدم نه بابا خبری نیست از خواب وقتی دیگه گریه شدید شد بردمت جلوی در تا تو حیاط و نگاه کنی و حواست پرت بشه دیدم خیلی خوشت اومد انگار نه انگار که داشتی گریه می کردی اما تا برگشتیم تو خونه باز دوباره شروع کردی به گریه منم یکم بردمت تو حیاط اینقدر خوشحال شده بودی که نگو یه کوچولو رفتیم بیرون جلوی خونمون تا بچه ها رو دیدی که دارن بازی میکنن کلی ذوق کردی ولی باز تا برگشت...
نویسنده :
مامانی
18:47