سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

یکی یه دونم

گردش

امروز تقریبا هوا گرم شد و ما تونستیم بریم بیرون چون شما اگه یکم هوا سرد باشه زود سرما می خوری چیکار کنم  دخترم حساس دیگه .امروز ما با خونواده خاله منصورشون رفتیم ابقد خیلی خوش گذشت البته شما بازم زیاد نتونستی از تو چادر بیای بیرون چون هوا بازم یه کوچولو سرد بود منم میترسیدم سرما بخوری واسه همین زیاد بیرون نمیاوردمت به خاطر همینم مجبور شدیم زودترم برگردیم ولی در کل گردش خوبی بود.     ...
2 خرداد 1392

6 ماهگی مبارک

دختر نازم دیروز 6 ماهه شد .و قتی رفتیم واکسنشو بزنه اول با لب خندون رفتیم بعد با چشم گریون برگشتیم البته دخترم زیاد گریه نکرد فقط همون لحظه بود بعدشم اصلا اذیت نکرد خوشبختانه تبم نکرد . سوگند در 6ماهگی :وزن 6/900          قد  68               دور سر  40/5 البته دکتر گفت وزنش کمه اخه خوب من چیکار کنم هر چی واست درست میکنم نمی خوری واسه همین اینقدر کوچولویی. راستی بالاخره وقت شد و رفتیم گوشاتو سوراخ کردیم اینقدر که برای گوشات گریه کردی برای واکسنت گریه نکردی حالا چرا نمی دونم شاید بیشتر درد داشته    ...
2 خرداد 1392

سیزده به در

امروز سوگند خانم رفته بودن توی باغ بابا جونش سیزده به در این اولین سیزده به در نفس مامان بود که خیلی بهش خوش گذشت البته یه کوچولو هوا سرد بود برای همین نتونستی زیاد از تو اتاق بیای بیرون خوب عیب نداره سال دیگه جبران میکنی قشنگم   اینم طبیعت باغ بابا جون     ...
2 خرداد 1392

غلت زدن

دخترم یه کار جدید دیگه یاد گرفته اونم اینکه به راحتی می تونه غلت بزنه  قربونش بشم               ...
2 خرداد 1392

غذا خوردن

دخترم چند روزی هست که شما خوردن حریره بادام و فرنی رو شروع کردی خوشبختانه خیلی دوست داری و قشنگ همشو می خوری مامانی تصمیم گرفته شما رو تپل مپل کنه امیدوارم موفق بشم تا همه اینقد نگن چرا نی نی تون اینقد ضعیف و کوچولوی . اینم ظرف غذای دخترم البته دخملی به جای غذا یه چیز دیگه هم خیلی دوس داره بخوره           ...
2 خرداد 1392

دوستای دخملی

این عکس طاها پسر خاله سوگند جون که الان دقیقا 14 روزشه اینم عکس پریا دختر عمه سوگند جون که الان 1ماهشه اینم محمد مهدی پسر عموی سوگند جون که الان 4 ماهشه ...
2 خرداد 1392

سرما خوردگی

دختر قشنگم شما الان چند روزه سرما خوردی نمی دونم چرا ایندفعه سرما خوردگیت اینقدر طولانی شد دکترم بردیمت ولی فایده نداشت . برای اولین بار دیشب تب کردی من و بابایی هم نمی دونستیم چیکار کنیم ساعت 2 نصفه شب بود که بابایی رفت واست قطره استامینوفن گرفت وقتی خوردی زود تبت اومد پایین ولی هنوز ابریزش داری و نمی تونی خوب شیر بخوری مامانی فدات بشه که تو مریض شدی.         اینم سوگند سرما خورده ...
2 خرداد 1392

روز اول عید

امسال تحویل سال در روز چهار شنبه 30 اسفند 91 حدودا ساعت14/35بود .بعد از سال تحویل اول رفتیم خونه مامان بزرگ باباییت بعدم رفتیم خونه مادر جون مامانیت خیلی خوش گذشت شما هم خیلی خوشحال بودی عزیزم. سوگند جون اماده رفتن به عید دیدنی   ...
2 خرداد 1392

سال نو

      باران عشق همیشه میبارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند                        از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیش شوی عزیز دلم دیگه چیزی تا اغاز سال نو نمونده امسال اولین سالی هستش که شما عید نوروز رو جشن میگیری امسال عید برای من و بابایی یه حال و هوای دیگه ای داره چون تو در کنارمونی عاشقتیم نفسم. سال گذشته سال خوبی برامون بود چون تو این سال تو به دنیا اومدی و با اومدنت زندگیمون رو پر از خیر و برکت کردی دخترم بهترین ها رو برات ارزو می کنم و از خدا می خوام همیشه سلامت و عاقبت به خیر باشی گلم.تمام هستی من...
2 خرداد 1392