گردش
امروز تقریبا هوا گرم شد و ما تونستیم بریم بیرون چون شما اگه یکم هوا سرد باشه زود سرما می خوری چیکار کنم دخترم حساس دیگه .امروز ما با خونواده خاله منصورشون رفتیم ابقد خیلی خوش گذشت البته شما بازم زیاد نتونستی از تو چادر بیای بیرون چون هوا بازم یه کوچولو سرد بود منم میترسیدم سرما بخوری واسه همین زیاد بیرون نمیاوردمت به خاطر همینم مجبور شدیم زودترم برگردیم ولی در کل گردش خوبی بود. ...
نویسنده :
مامانی
3:06
6 ماهگی مبارک
دختر نازم دیروز 6 ماهه شد .و قتی رفتیم واکسنشو بزنه اول با لب خندون رفتیم بعد با چشم گریون برگشتیم البته دخترم زیاد گریه نکرد فقط همون لحظه بود بعدشم اصلا اذیت نکرد خوشبختانه تبم نکرد . سوگند در 6ماهگی :وزن 6/900 قد 68 دور سر 40/5 البته دکتر گفت وزنش کمه اخه خوب من چیکار کنم هر چی واست درست میکنم نمی خوری واسه همین اینقدر کوچولویی. راستی بالاخره وقت شد و رفتیم گوشاتو سوراخ کردیم اینقدر که برای گوشات گریه کردی برای واکسنت گریه نکردی حالا چرا نمی دونم شاید بیشتر درد داشته  ...
نویسنده :
مامانی
3:03
سیزده به در
امروز سوگند خانم رفته بودن توی باغ بابا جونش سیزده به در این اولین سیزده به در نفس مامان بود که خیلی بهش خوش گذشت البته یه کوچولو هوا سرد بود برای همین نتونستی زیاد از تو اتاق بیای بیرون خوب عیب نداره سال دیگه جبران میکنی قشنگم اینم طبیعت باغ بابا جون ...
نویسنده :
مامانی
3:02
غلت زدن
دخترم یه کار جدید دیگه یاد گرفته اونم اینکه به راحتی می تونه غلت بزنه قربونش بشم ...
نویسنده :
مامانی
3:00
غذا خوردن
دخترم چند روزی هست که شما خوردن حریره بادام و فرنی رو شروع کردی خوشبختانه خیلی دوست داری و قشنگ همشو می خوری مامانی تصمیم گرفته شما رو تپل مپل کنه امیدوارم موفق بشم تا همه اینقد نگن چرا نی نی تون اینقد ضعیف و کوچولوی . اینم ظرف غذای دخترم البته دخملی به جای غذا یه چیز دیگه هم خیلی دوس داره بخوره ...
نویسنده :
مامانی
2:57
دوستای دخملی
این عکس طاها پسر خاله سوگند جون که الان دقیقا 14 روزشه اینم عکس پریا دختر عمه سوگند جون که الان 1ماهشه اینم محمد مهدی پسر عموی سوگند جون که الان 4 ماهشه ...
نویسنده :
مامانی
2:55
سرما خوردگی
دختر قشنگم شما الان چند روزه سرما خوردی نمی دونم چرا ایندفعه سرما خوردگیت اینقدر طولانی شد دکترم بردیمت ولی فایده نداشت . برای اولین بار دیشب تب کردی من و بابایی هم نمی دونستیم چیکار کنیم ساعت 2 نصفه شب بود که بابایی رفت واست قطره استامینوفن گرفت وقتی خوردی زود تبت اومد پایین ولی هنوز ابریزش داری و نمی تونی خوب شیر بخوری مامانی فدات بشه که تو مریض شدی. اینم سوگند سرما خورده ...
نویسنده :
مامانی
2:52
روز اول عید
امسال تحویل سال در روز چهار شنبه 30 اسفند 91 حدودا ساعت14/35بود .بعد از سال تحویل اول رفتیم خونه مامان بزرگ باباییت بعدم رفتیم خونه مادر جون مامانیت خیلی خوش گذشت شما هم خیلی خوشحال بودی عزیزم. سوگند جون اماده رفتن به عید دیدنی ...
نویسنده :
مامانی
2:51
سال نو
باران عشق همیشه میبارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیش شوی عزیز دلم دیگه چیزی تا اغاز سال نو نمونده امسال اولین سالی هستش که شما عید نوروز رو جشن میگیری امسال عید برای من و بابایی یه حال و هوای دیگه ای داره چون تو در کنارمونی عاشقتیم نفسم. سال گذشته سال خوبی برامون بود چون تو این سال تو به دنیا اومدی و با اومدنت زندگیمون رو پر از خیر و برکت کردی دخترم بهترین ها رو برات ارزو می کنم و از خدا می خوام همیشه سلامت و عاقبت به خیر باشی گلم.تمام هستی من...
نویسنده :
مامانی
2:50