سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

یکی یه دونم

چه خبر

مامان جونی چند هفته ای بود نتونستم بیام و خاطراتتو بنویسم چون شدید در گیر خونه تکونی و خرید عیدو نگهداری از شما بودم چون شما جدیدا تا وقتی خواب هستی که هیچی وقتی بیداری فقط باید بغل باشی نمیزاری مامانی کاراشو بی درد سر انجام بده راستی یه خبر خوب روز 5شنبه هفته پیش پسر خاله ت به دنیا اومد یه پسر نازوبا نمک و شکمو یه کوچولوی دیگه به همبازی های دخترم اضافه شدایشالا با هم دوستای خوبی بشین.                                                                          ...
2 خرداد 1392

مسابقه

سوگند جونم یه مسابقه گذاشتن که باید مامانا توضیح بدن چرا وبلاگ نی نی شونو دوست دارن                        دوست خوبم مامان کنجد جونی منم به این مسابقه دعوت کردن                                من این وبلاگ رو به خاطر عشق بیش از حدی که به دخترم دارم درست کردم تا تمام لحظات شیرین زندگیش رو ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد هم خودم از خوندن این خاطرات ویاد اوری این لحظه های دوست داشتنی لذت ببرم وهم دخترم ب...
2 خرداد 1392

این روز های دخملی

سوگند جونی این روزا خیلی وروجک شدی همش دلت می خواد باهات بازی کنیم شیرین تر و با نمک تر شدی مامان فدات بشه ولی هم چنان شبا دیر می خوابی . من و بابایی سعی میکنیم بیشتر از شیرین کاریات فیلم بگیریم از جیغ زدنات از فوت کردنات از غر غر کردنات ...و خاطراتتو اینجا بنویسیم . راستی روز پنجشنبه نی نی عمه به دنیا اومد یه دختر ناز نازی و شیطون اونم مثل تو برای به دنیا اومدن عجله داشت واسه همینم 3 روز زودتر به دنیا اومد هنوز اسم واسش انتخاب نکردن فعلا گفتن تا ده روز فاطمه صداش میکنن ایشالا وقتی بزرگ شدین با هم بازی میکنین و اتیش می سوزونین. ...
2 خرداد 1392

هورا هورا سوگند جونم 4ماهه شد

امروز مامانی رفتیم واکسن 4 ماهگیتو زدی قربونش بشم دختر نازم فقط یه کوچولو گریه کرد تا اومدیم خونمون خوب خوب شده بود البته شب یکمی تب کردی ولی زود خوب شدی .پرنسسم دیگه داره بزرگ میشه فداش بشم 4ماهگیت مبارک عزیز دلم.                       اینجا سوگند جونی داره میره واکسن بزنه ...
2 خرداد 1392

پرنسسم

دلبند مامان چند روز مامانی خونه تکونی شو واسه عید شروع کرده واسه همینم نمیتونم خیلی بیامو واست بنویسم می خواستم نزدیک عید خونه تکونی کنم ولی گفتم اون موقع بابایی سرش شلوغ میشه نمی تونه زیاد شما رو نگه داره تا من کارامو انجام بدم . شما هم که دیگه سنگ تموم گذاشتی با اذیت کردنات مامانی و بابایی خسته باز باید شما رو تا ساعت 3و4 صبح نگه دارن دیگه چی کار کنیم یه دونه دختر که بیشتر نداریم فداش بشم الهی.               اینم عکسای وروجک مامان   ...
2 خرداد 1392

سیسمونی نی نی خاله

امروز با سوگند رفتیم سیسمونی خاله قراره یه پسر خاله دیگه به پسرخاله هات اضافه بشه البته ازترس شما ما یک ساعت اخر رفتیم اول خونه خوب خوابتو گرفتی بعد رفتیم چون اگه نمی خوابیدی اونجا گریه می کردی وقتیم که بیدار شدی دختر خیلی خوبی بودی واسه همینم همه تعجب کرده بودن منم گفتم دخترم دیگه بزرگ شده خانم شده دیگه مامانی شو اذیت نمیکنه قربونت بشم الهی .                            اینم عکسای پرنسسم خونه خاله ...
2 خرداد 1392

گوشواره های سوگند جونم

امروز منو بابایی رفتیم واست گوشواره خریدیم شانس که نداری مامان جون تا اماده شدیم و رفتیم هوا سرد شد واسه همینم یکمی عجله ای شد با این حال بازم گوشواره های قشنگی واست خریدیم وزن گوشواره هات شد 2گرم و 600 قیمتشم شد 420تومن قیمت طلام 136و600بود اینا رو گفتم تا وقتی بزرگ شدی ببینیم طلا چقد فرق می کنه .بعدشم هر جا بردیمت گوشاتو سوراخ کنن قبول نکردن گفتن هنوز خیلی کوچولوی بزارین بزرگتر بشه ما هم مجبوریم چند ماه دیگه گوشواره هاتو گوشت کنیم ایشالا مبارکت باشه عزیزم.                   اینم گوشواره های پرنسسم ...
2 خرداد 1392

از دست تو دختر

پرنسس مامان تازگیا خیلی شیطون شدی خیلی مامانی و بابایی رو اذیت میکنی روزا مامانی وقت نمیکنه هیچ کاری انجام بده    فقط دلت می خواد بیام و باهات بازی کنم یه کاره بده دیگم که میکنی هر جا میریم شما گریه میکنی و مجبوریم زود برگردیم خونمون خدا اون روزم نیاره که دل درد بشی خلاصه واسه هر چیزی گریه میکنی اونم چه گریه ای هیچکی نمیتونه نگهت داره همه ازت فرارین از بس وروجکی شبا هم که زودتر از 3 نمی خوابی همش در حال غر زدنی میبینی دل مامانی چقد پره با خودت نمیگی بابایی خسته مامانی خسته چی بگم دیگه از دست تو دختر ناقلا .اینا رو گفتم تا وقتی بزرگ شدی بدونی چقد مامانی و بابایی واست زحمت کشیدن و قدرشونو بدونی الانم بغل بابایی و داری نق نق میکنی ...
2 خرداد 1392

اگزما

امرز مامانی رفتیم دکتر به خاطر صورتت دکترم گفت این اگزماست یک پماد داد گفت بمالین رو صورتش خوب میشه گفت احتمالا تا یک سال طول بکشه کامل خوب شدنش وزنتم کرد 5/800 بودی گفت ششصد گرم کم داره باید بهش شیر خشک بدین . ما هم داریم سعی میکنیم با هر کلکی شده بهت شیشه بدیم تا الان که موفق نشدیم ولی در نا امیدی بسی امید است. الهی بمیرم صورت دخترم اینجوری قرمز شده ...
2 خرداد 1392