سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

یکی یه دونم

سوگند در بیست ماهگی

عزیز دلم این روزهای ماه رمضون زیاد نمیتونم بیام وبت چون بیشترشو خوابیمو بعد که بیدار میشیم دیگه شما نمیزاری تا بیامو بنویسم .این روزا خیلی شیرین کاریات زیاد شده همه کلمه هارو بلدی بگی البته خیلی با مزه صحبت میکنی  حتی چند تا شعرم بلدی بخونی ولی دستو پا شکسته و با کمک مامان .چند روزیه بد جور درگیر اینم که از جیش بگیرم ولی شما اصلا همکاری نمیکنی نمیدونم چرا تنها کمکی که میکنی اینه که وقتی جیش میکنی میای میگی مامان جیش که اون موقع مامان اینجوری میشه که شمام عین خیالت نیست .الانم که دوروزه سرما خوردی و حوصله هیچ کاری رو نداری منم مجبور شدم دوباره پوشکت کنم. چند تا از کلمه هایی که دخترم واضح میگه سلام   پاشو    بش...
21 تير 1393

واکسن 18 ماهگی

دیروز رفتیم واکسن سوگند خانم و زدیم دخترم اصلا اذیت نکرد اولش یکم گریه کردی بعدش زود اروم شدی شبم تب کردی که بهت شربت دادم خوب شدی.عزیز دل مامان دیگه همه مریضیهاش خوب شده خدا رو شکر الانم همه غذاشو میخوره تا ببینیم تپل مپل میشی امیدوارم دیگه به این زودی ها مریض نشی .دیروز که وزنت کردن گفتن معمولی خیلی ضعیف نیشتی منم خیلی خوشحال شدم چون فکر میکردم خیلی ضعیف شدی فدات بشم.راستی سه تا دندونتم با هم دراومده یعنی الان دخترم 11 تا دندون داره مبارکت باشه عزیزم. وزنت:_95                      قدت که گفتن خیلی خوبه :84     ...
4 ارديبهشت 1393

سوگند جونم سرما خورده

عزیز دل مامان امروز فقط میتونم از مریضیهات بگم چون الان دو هفته است که مریض شدی اول اینکه تمام بدنت و دهنت ریخت بیرون که خیلی بد بود و نمیتونستی هیچی بخوری میترسیدی چیزی بکنی تو دهنت چون همه دهنت زخم شده بوددکترم بردیمت گفت هیچ دارویی نداره باید صبر کنیم تا خودش خوب بشه بمیرم واست که هیچی نمیتونستی بخوری خیلی گریه و بی تابی میکردی من که دیگه نمیدونستم چیکار باید بکنم از بس حالت بد بود یه روز بابایی نرفت سر کار وایستاد خونه تا با هم نگهت داریم .هنوز اون مریضیت خوب نشده بود که تب کردی همراه با اسهال و بالا اوردن این دیگه خیلی بد بود چون تمام انرژیتو ازت گرفته بود فقط بی حال یه جا میخوابیدی بازم هیچی نمیخوردی بردیمت دکتر گفت یه سرما خوردگی ویرو...
27 فروردين 1393

عروسک قشنگ من

عزیز دل مامان چند وقتی بود نیومده بودم وبت چون اصلا وقت نمی کردم حالا اومدم با جدید ترین عکسای نفس مامان           اینجا سوگند خودش خوابیده دختر نازم دیگه یاد گرفته خودش میخوابه اونم این مدلی     شیرین من عاشق اینه که پتو شو بندازه رو سرش و تو خونه راه بره که بعضی وقتها به در و دیدار میخوره و باعث گریه میشه     اینجام سوگند اماده شده میخواد بره بیرون     اینجا بعد مدتها با سوگند تونستیم بیایم بیرون اینجام اومدیم شاندیز شیشلیک بخوریم البته سوگند خوابیده وقتی برگشتیم خونه غذاشوخورد.   ...
24 فروردين 1393